فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ (003-61)
طاهرين از خلق خود را از ديگران متمايز ساخته و رسول خود را دستور مى دهد كه با عترتش به درگاه خدا ابتهال نموده ، با نصارا مباهله كند و فرموده : (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ))، علماى حاضر گفتند منظور از كلمه (انفسنا) خود آن جناب است ، فرمود، اشتباه كرده ايد، منظورش على بن ابيطالب سلام اللّه عليها است ، يكى از ادله اين معنا كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است كه درباره قبيله بنى وليعه فرمود: بنى وليعه دست از خلاف كاريش بردارد و گرنه مردى را به سركوبشان مى فرستم كه چون نفس من است و منظورش على بن ابيطالب صلوات اللّه عليه بود و منظور از كلمه (ابناء) حسن و حسين (عليهماالسلام ) و منظور از كلمه (نساء) فاطمه سلام اللّه عليها است و اين خصوصيت و امتيازى است كه احدى از امت مقدم بر ايشان نيست و فضيلتى است كه احدى از بشر در اين فضيلت و شرف به ايشان نمى رسد و احدى از خلق از ايشان در آن فضيلت سبقت نمى گيرند، براى اينكه در اين كلام خود على سلام اللّه عليها را نفس خود خوانده (تا آخر حديث ).
مؤ لف قدس سره : و اين معنا و يا قريب به آن در روايات ديگر از طرق شيعه نقل شده ، و در همه آنها آمده كسانى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، آنان را براى مباهله آورد، على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) بودند.
و در تفسير ثعلبى از مجاهد و كلبى آمده : رسول خدا وقتى نصارا را دعوت به مباهله كرد گفتند: فعلا برمى گرديم و پيرامون اين پيشنهاد مشورت مى كنيم ، وقتى با هم خلوت كردند به عاقب - كه از صاحب رايان ايشان بودند - گفتند: اى عبد المسيح تو چه صلاح مى دانى ؟ او گفت : به خدا سوگند اى گروه نصارا شما خوب مى دانيد كه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نبيى است مرسل ، و اين پيشنهادى كه او كرده ، درباره حضرت مسيح حق را از باطل جدا كرده و به خدا سوگند هيچ قومى با پيغمبرى مباهله نكرده كه بعد از مباهله ديرى پائيده باشد، بزرگسالان زنده مانده و خردسالانشان به رشد رسيده باشند و شما هم اگر دست به چنين كارى بزنيد، بطور قطع همه ما هلاك مى شويم ، اگر جز به حفظ دينى كه با آن انس گرفته ايد رضا نمى دهيد و مى خواهيد وضع موجود خود را هر چه هست حفظ كنيد، پس با او قرارى ببنديد و به ديار خود برگرديد.
نصارا به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روانه شدند، از آن سو هم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حسين (عليه السلام ) را در آغوش و دست حسن (عليه السلام ) را در دست گرفته ، فاطمه سلام اللّه عليه دنبالش و على (عليه السلام ) به دنبال فاطمه سلام اللّه عليها به راه افتادند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر گاه من دعائى كردم شما آمين بگوئيد، اسقف نجران وقتى آن جناب و همراهانش را بديد، به مردم خود گفت : اى گروه نصارا من به يقين چهره هائى مى بينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى را از جاى بكند مى كند، زنهار كه مباهله مكنيد و گرنه هلاك مى شويد و تا روز قيامت حتى يك نفر نصرانى روى زمين نمى ماند، (و چون اين دو گروه به هم رسيدند) مسيحيان گفتند: اى اباالقاسم ما مشورت كرديم و صلاح خود را در اين ديديم كه با تو مباهله نكنيم و شما را به دين خودتان و خود را به دين خود واگذاريم ، فرمود: حال كه از مباهله امتناع داريد، پس اسلام را بپذيريد تا به نفع شما باشد آنچه به نفع مسلمين است ، و به ضررتان باشد هر چه به ضرر ايشان است ، مسيحيان اين پيشنهاد را هم نپذيرفتند، فرمود: پس من ناگزير با شما مى جنگم ، عرضه داشتند ما طاقت جنگيدن با عرب را نداريم ولى حاضريم با تو مصالحه كنيم بر اينكه با ما نجنگى و ما را تهديد نكنى و از دينمان برنگردانى و ما در مقابل ، همه ساله دو هزار طاقه پارچه ، هزار طاقه در ماه صفر و هزار طاقه در ماه رجب ، و سى عدد زره عاديه آهنى (درعهاى قديمى ) بپردازيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم با ايشان بهمين مصالحه كرد.
و آنگاه فرمود: به آن خدائى كه جانم به دست او است هلاكت تا بالاى سر اهل نجران آويزان شده بود و اگر مباهله مى كردند بصورت ميمون و خوك مسخ مى شدند و بيابان در زير پايشان شعله ور گشته ، در آخر خداى تعالى نجران و اهلش را منقرض مى كرد، حتى مرغان بالاى درختهايشان را مى سوزاند و اما بقيه نصاراى دنيا يك سال طول نمى كشيد كه همه هلاك مى شدند و در روى زمين حتى يك نصرانى باقى نمى ماند.
و در صحيح مسلم از عامر بن سعد بن ابى وقاص ، از پدرش سعد روايت كرده كه گفت : معاويه بن ابى سفيان (عليه لعائن اللّه ) به سعد دستور داده بود: به ابو تراب على بن ابيطالب (عليه السلام ) ناسزا بگويد و او امتناع مى ورزيد، روزى معاويه از او پرسيد: چه چيز تو را از دشنام به على باز مى دارد؟ گفت : من تا چندى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سه تا جمله را به ياد دارم ، على بن ابيطالب را دشنام نخواهم داد، سه تا كلمه است كه اگر يكى از آنها را درباره من گفته بود از هر نعمت گرانبها محبوب ترش مى داشتم ، اول اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزى كه به بعضى از جنگ هايش مى رفت و على (عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه كرده بود و على (عليه السلام ) (به خاطر پاره اى زخم زبانهاى دشمنان ) عرضه داشت : مرا در ميان زنان و كودكان جانشين كردى ؟ شنيدم كه فرمود: آيا راضى نمى شوى به اينكه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى (عليه السلام )؟ با اين تفاوت كه بعد از من ديگر هيچ پيغمبرى نيايد و نبوتى نخواهد بود.
دومش اينكه در روز جنگ خيبر شنيدم مى فرمود: (به زودى رايت و پرچم جنگ را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول او نيز او را دوست مى دارند، فردا همه گردن كشيديم تا شايد آن شخص ما باشيم ولى به هيچ يك از ما نداد و فرمود: على را برايم صدا بزنيد، رفتند على (عليه السلام ) را در حالى كه درد چشم داشت آوردند، پس آب دهان در چشمهايش انداخت و رايت جنگ را به دستش سپرد و خداى تعالى قلعه خيبر را به دست او فتح كرد، سوم اينكه وقتى آيه : (قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل ...) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) على و فاطمه و حسن و حسين (عليهماالسلام ) را احضار نموده ، آنگاه فرمود: (بار الها اينهايند اهل بيت من ).
منبع:کانون گفتگوی قرآنی - مرکز پاسخ به سوالات دینی